را اینگونه گزارش میکند:
“با توجّه به نفوذ عمیق پشتوانه متافیزیکی در مرحلههای مختلف بسط و گسترش یک نظریه علمی، میتوان نظریه علمی را به نحوی با مسمّا، به پشتوانه متافیزیکی آن منتسب دانست. در صورتی که اندیشههای اسلامی بتوانند چنین نفوذ عمیقی را در جریان تکوین رشته یا رشتههایی از علوم انسانی عهدهدار شوند، به سبب همین نفوذ محتوایی، میتوان آن را به صفت اسلامی منتسب ساخت و از علوم انسانی اسلامی سخن گفت.”27
به عقیده ایشان پس از آنکه با الهام از پیش فرضهای متافیزیکی دینی، فرضیههایی در مورد مسائل روانی یا اجتماعی صورت پذیرفت، برای اثبات علمی بودن، این فرضیهها باید از فیلتر آزمون تجربی بگذرند. پس از این مرحله میتوان از یافتههای علمی (تجربی) سخن گفت.28
ایشان ابراز میدارد: “این یافتهها علمیاند، زیرا از بوته تجربه بیرون آمدهاند؛ دینیاند، زیرا رنگ تعلّق به پیش فرض دینی دارند؛ از ساختاری همگن و یکپارچه برخوردارند؛ زیرا فرضیهها در پرتو پیش فرضی معیّن و به تناسب و اقتضای آن پیش فرض تحوّل یافتهاند.”29
دکتر باقری این اتهام را که با این شیوه، دین به آزمون و تجربه گرفته میشود، اینگونه پاسخ میدهد که فرضیههای ما که ملهم از ایدههای دینیاند، به آزمون گرفته میشود نه ایدههای دینی.30
ایشان برای روشنتر شدن تلقی خود از علم دینی و فرایند تکوین آن اینگونه توضیح میدهد:
“هرگاه مضامین متافیزیکی بتوانند در مراحلی چون گزینش مسأله، انتخاب مفاهیم و الگوهایی برای فهم مسأله، طرح پژوهش (شامل سبک تبیین، فرضیه پردازی و روش تحقیق)، انجام مشاهده، پیش بینی و تفسیر، تأثیر آفرینی خود را آشکار سازند، فرایندی شکل گرفته است که محصول آن، دانشهایی متناسب با اندیشههای اسلامی خواهد بود.”31
ایشان تفاوت علوم انسانی اسلامی، با علوم انسانی معاصر را تنها در نوع پشتوانههای متافیزیکی آنها میداند و معتقد است فرایند تکوین علوم انسانی اسلامی دقیقاً همان فرایندی است که علوم انسانی معاصر، طی آن تکوین یافتهاند.32
دکتر باقری تفاوت علوم انسانی اسلامی با علوم انسانی معاصر را در نوع پشتوانههای متافیزیکی آنها، امری غریب و غیر قابل پذیرش نمیداند و معتقد است تفاوت این دو “کم و بیش مانند تفاوتی است که هماکنون میان نظریههای رقیب در عرصه علوم انسانی وجود دارد؛ همچون نظریههای رفتارگرایانه، انسان گرایانه و شناخت گرایانه.”33
ج) اتکا به مبانی متافیزیکی دینی و بهرهگیری از متون دینی در ساختن فرضیه و نظریه (حسین بستان)
آقای حسین بستان از جمله موافقان علم دینی هستند که به استفاده از روش تجربی در تولید علم دینی وفادار ماندهاند. ایشان نیمی از حجم جلد اول کتاب گامی به سوی علم دینی را به تبیین ساختار علم تجربی اختصاص میدهند و در مقدمه همین کتاب به صراحت ابراز میدارند که “بدون داشتن درک صحیحی از هویت و ویژگیهای علوم تجربی نمیتوان از اندیشه علم دینی به درستی دفاع کرد.”34
ایشان با توجه به تمایزی که بین دو سطح تجربی و فراتجربی علم دینی در نظر میگیرند و نیز تفاوتهایی که بین رشتههای علمی گوناگون از نظر میزان تأثیر پذیری از آموزههای دینی وجود دارد، سه تعریف از علم دینی ارائه میدهند:
“تعریف یکم: علم دینی – با تأکید بر نمونه متعارف علوم طبیعی یعنی فیزیک و رشتههای مشابه آن در سطح تجربی- عبارت است از منظومهای معرفتی درباره جهان واقع مادی که ضمن اخذ مبانی متافیزیک خود از دین به روش تجربی مستند باشد.”35
بنابر این تعریف در علوم طبیعی، تکیه زدن بر مبانی متافیزیکی اخذ شده از دین، در اتصاف آنها به دینی بودن کفایت میکند.
“تعریف دوم: علم دینی- با تأکید بر علوم اجتماعی و برخی علوم طبیعی مانند طبّ و در سطح تجربی- عبارت است از منظومهای معرفتی درباره جهان واقع مادی که از نظر مبانی متافیزیک و ساختن فرضیهها و نظریهها به دین متکی و از نظر داوری به روش تجربی مستند باشد.”36
طبق این تعریف برای تحقّق علم دینی در حوزه علوم اجتماعی و نظایر آن، علاوه بر اتکای مبانی متافیزیکی بر دین لازم است دین در مقام گردآوری و ارائه فرضیه و ساختن نظریه نیز مشارکت نماید و در نهایت این فرضیهها و نظریهها در مقام داوری باید تن به آزمون تجربی دهند.
“تعریف سوم: علم دینی – شامل هر دو سطح تجربی و فراتجربی- عبارت است از منظومهای معرفتی در باره جهان واقع که به روشهای معتبر وحیانی، تجربی و عقلی مستند باشد.”37
ماحصل دیدگاه ایشان درباره ماهیت علم دینی در حوزه علوم اجتماعی و نظایر آن اینست که علم دینی سه مؤلّفه اساسی دارد: اول آنکه مبانی متافیزیکی آن بر آمده از دین است، دوم آنکه دین در مقام گردآوری و ساختن فرضیهها و نظریهها حضوری جدّی دارد، سوم آنکه فرضیهها و نظریههای به دست آمده از دین در مقام داوری، باید تن به آزمون تجربی دهند.
د) اتکا به مبانی متافیزیکی الهی، به رسمیّت شناختن عقل معتبر و استفاده از متون دینی (آیت الله جوادی آملی)
آیت الله جوادی آملی گرچه کتابی مستقل و منسجم درباره علم دینی تألیف نکردهاند امّا در کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، به مناسبت دیدگاه خود را درباره اسلامی کردن علوم و دانشگاهها بیان کردهاند. ایشان علوم تجربی موجود را معیوب میدانند چراکه بر مبانی متافیزیکی الحادی و غیر دینی تکیه زده است38 و راه حل اسلامی شدن علوم را اینگونه ابراز میکنند: “داشتن دانشگاه اسلامی منوط به داشتن علوم اسلامی است و این علم زمانی فراهم میشود که اوّلاً علم را به حریم هندسه معرفت دینی راه دهیم و چتر دین را بر سر آن بگسترانیم و ثانیاً طبیعت را خلقت ببینیم و میان طبیعت شناسی و الهیّات وفاق و آشتی برقرار کنیم و از سیر افقی فقط در مسیر علم دست برداریم و هرگونه فکر ناب، اندیشه سَرَه و عقل صرف و رهاورد علم صائب را موهبت الهی بدانیم که به انسان عطا کرده است.”39
بنابراین ایشان از دو مقوّم اساسی در علم دینی و اسلامی سخن میگویند؛ یکی آنکه علم صائب، منبع معرفت دین و محصول آن دینی و اسلامی است و دیگر آنکه مبانی متافیزیکی علوم اسلامی، الهی و متّخذ از دین است.
ایشان درباره مؤلّفه اول در این کتاب به طور مفصّل به بحث پرداختهاند و ماحصل آن بحثها این است که عقل معتبر در معنای گستردهاش40 (عقل تجربی، عقل نیمه تجریدی، عقل تجریدی و عقل ناب) مانند نقل معتبر، منبع دین و محصول آن قطعاً دینی و اسلامی است.41
ایشان تصریح میکنند:
“علم فیزیک در شرایطی که مفید یقین یا طمأنینه عقلائیه است و در مرز فرضیه و وهم و گمان به سر نمیبرد، یقیناً اسلامی است، هر چند شخص فیزیکدان، ملحد و یا شاکّ باشد.”42